روزهایی هم هست که همه چیز ناتمام یا حتی انجام نشده بر جای می مانند
و تو در حیرتی که صبح را چگونه به شب رسانده ای که استرس این همه ناتمامی در وجودت موج می زند
هستند روزهایی که به هیچ می گذرند اما خوشحالی چرا که این تویی که تعیین کرده ای که آن روز را مهمان خودت باشی
پایان روزهایی پر از ناتمامی سختاند
اما هنوز فرصتی هست که کارهای کوچکی را تمام کنی
چای گرمی بنوش
و خواندنی هایت را تمام کن
چرا بعضی از روزها اینقدر زمان کم میاریم؟
امروز یک لیست بلند بالا داشتم اما نه کارهام اونطوری که میخواستم انجام شد نه حتی فرصت کردم نظرات رو جواب بدم.
حالا مغزم سنگینِ از حجم کارایی که انجام نشده؛ روزی که به پایان رسیده و منی که نتونسته این پایانِ بی انجام رو بپذیره
خیلی هنر کردم که یک بخش کوچیکی از "جای خالی سلوچ" رو بین کارهام گوش دادم. یک صفحه ترجمه انجام دادم. تمرین های لیسنینگم مونده. جزوه آموخته رو مطالعه نکردم. مطالعه چند صفحه کودک 4 ساله و بولت ژورنال هم که سهل انگاری کردم تمامش کنم هم مونده.
از شانس خوبم ماهک زود خوابید اما خوب همسر دلش میخواست حرف بزنه و من وسط حرفاش فقط یک بار ترجمه هام رو چک کردم. شروع ترجمه ای که متنش در حیطه تخصصی تو نیست سخته تا اینکه کمی جلو بری و با واژه ها آشنا بشی.
غزلواره:
+ لال از دنیا نرم صلوات :)))))
- پنجشنبه ۷ مرداد ۰۰