غرق لذت سبکی بعد از حمام؛ جلوی آینه توقف می کنم و چشم میدوزم به چشمای زنی که تو آینه پرتو مهربون نگاهش دلم رو روشن کرده. چشمهاش رو یواش می بندد و باز می کند و فخر فروشی می کند. لبخند پهنی صورتش را می پوشاند و من بی اختیار می گم دوستت دارم. ماهک با موهای خیس منتظر است کمکش کنم که لباس تن کند.
می پرسد: "مامان چرا خندیدی؟"
می گویم: "چون خودم را دوست دارم. تو خودت رو دوست داری؟"
- : "من یه کمی خودم رو دوست دارم"
+: "تو باید خودت رو خیلی خیلی دوست داشته باشی چون تو فوق العاده ای"
عسلی چشمهاش رو میدوزه به نگاهم و لبخند شیرین کودکانه اش فراخ می شود.
بهش می گم خودم یادت میدم
و بعد از چند دقیقه حیرت می کنم از مکالمه ای که بین ما رد و بدل شد. منی که از وقتی خودم را شناختم جز سرزنش خودم کار دیگه ای بلد نبودم. همیشه خودم را نالایق می دانستم و هرگز خودم را دوست نداشتم حالا به ماهک و بدون تردید گفته بودم چون خودم را دوست دارم. ن
+ با چه حال خوبی پستی رو که تصمیم داشتم روز تولدم منتشر کنم نوشته بودم. ولی نمیدونم چرا نیست. عادت کرده بودم به قابلیت ذخیره خودکار بلاگ اسکای. دوباره نوشتم اما نمیدونم چقدر شبیه چیزی شد که نوشته بودم
+ کاش پریود نبودم. برای این هفته کلی برنامه داشتم اما دیروز که خیلی بد گذشت. امروز هم به خاطر سخت گذشتن دیروز از وقتی بیدار شدم بی حوصله ام و همسر هم با اینکه دیروز تبریک گفت اما امروز فقط وقتی باقیمونده کیک رو آوردم گفت مبارکه. این اون چیزی نبود که برای تولدم برنامه شو داشتم
- دوشنبه ۳۱ خرداد ۰۰
